امروز حالم خوبه، همین الآن بیدار شدم با چشمای پفی و موهای پریشون و رو تختم نشستم و لپتاپ رو گذاشتم رو پاهام که از حس خوبم بنویسم. چهارشنبه شب بود که امیر بهم گفت که با بابام قرار گذاشته. پنجشنبه صبح هم باهم قرار صبحونه داشتیم چون تنها روزیه که بیمارستان نیست. دیروز صبح سریع دوش گرفتم با اینکه میدونستم هوا سرده و ممکنه خطرناک باشه موهامو خوشگل سشوار کشیدم و اتو کردم و پاییناشم ویو کردم و آرایش کردم که برم. امیر زنگ زد که با ماشین خودم نرم و بیاد دنبالم اما گفتم که بعدش میخوام برم دنبال کارهام و نمیخوام مزاحمش بشم (از این لوس بازی ها و مستقل بازی درآوردن ها که اصرار کنه که میخواد من رو ببره به کارهام برسم) اصرار کرد و قبول نکردم!!! مشکل دارم بالاخره راه افتادم و تو کافه قشنگمون که هم خاطره داریم هم صبحونه هاش عالی هستن هم رو دیدیم. من یکم معطل کردم که مبادا زودتر برسم و وقتی ماشینش رو دیدم آروم آروم دنبال جای پارک گشتم و پارک کردم و آروووم رفتم سمت کافه. در رو که باز کردم و دیدمش، باز بهم ثابت کرد که مردیه که میخوامش. حس آرامشی که باهاش دارم وصف ناپذیره، حس قدرت، حس یه تکیه گاه قوی که هرکاری برات انجام میده و توان انجام هرکاری رو داره. همیشه میگن تو شریکت دنبال چیزهایی میگردی که تو خودت کمبود داری اما من هیچوقت نفهمیدم من چرا باید کمبود قدرت داشته باشم ندارم، نمیدونم باید عمیقتر فک کنم.
صبحونه خوردیم و از حرفهایی که با بابا میخواد بزنه گفت و یکم قلق های بابا رو یادش دادم و گفتم رو چی حساسه و رو چی حساس نیست و...یه استرس عجیب اومد سراغم و دل و سینه و مغزم رو قلقلک داد. هیجان قشنگی دارم، نمیدونم چرا توهم دارم که همه چی خوب پیش میره یعنی یه جورایی اطمینان دارم که خوب پیش میره.
بعد صبحونه که باز هم من یه عالمه خوردم و امیر رو به خنده انداختم و میگفت مثل بچه دانیاسور میخوری (دیالوگ یه فیلم) سریع راه افتادم به کارهام برسم. اون وسط ها صنم رو برداشتم و یکم حرف زدیم و یه قهوه هم باهم خوردیم و برگشتم خونه. بابا کاملا سکوت کرده بود و سر شام هم هیچی نگفت منم اصلا به روم نیاوردم و برگشتم اتاقم آهنگ گوش دادن و انگلیسی و فرانسه خوندنم. حدس میزدم که مامان و بابا بخوان پچ و پچ حرفاشونم بزنن.
حالا امروز عصری بابا و امیر قراره اولین ملاقات رسمی شون رو داشته باشن و حرف بزنن همیشه معتقد بوده ام که اولین تاثیری که فرد رو ذهن ما میذاره هرگز پاک نمیشه حالا امیدوارم که اولین ایمپرشن امیر رو بابا خوب باشه.
پاشم برم صبحونه و باز درس خوندن هام.
جمعه قشنگی داشته باشید.