بعد از اینکه رفتم خونه خودم تصمیم قطعی گرفتم برای ارشد بخونم. با امیر مشورت کردم و باهم گرایشم رو انتخاب کردیم، برام بسته های آموزشی خرید و خیلی جدی شروع کردم به خوندن. یه روز زنگ زد که یکی ازدوستاش یه شرکت بزرگی داره و میتونم اونجا شروع به کار کنم، اگه دوس داشته باشم. من خیلی استقبال کردم و طبیعتا خیلی ذوق کردم اما گفتم که میخام حتما بعد از آزمون ارشد شروع کنم. قبول کرد و گف با دوستش صحبت میکنه.
فرداش که هم رو دیدیم گفت الآن بریم شرکت دوستش و صحبت ها رو بکنیم و اصلا ببینیم میخام اونجا کار کنم یا نه و شاید خوشم نیاد و این حرفا. رفتیم دفترمرکزی که دوستش بود و خداییش چطور فک کرده بودم ممکنه خوشم نیاد نمیدونم. عالی بود و خیلی دلم خاس سریع شروع کنم اما باید مقاومت میکردم. یکم صحبت کردیم امیر و دوستش که با اسم کوچیک اینجا معرفیش میکنم، کامبیز، کلی گپ زدن. من از همون اول خیلی از کامبیز خوشم اومد میترسیدم انرژی منفی داشته باشه و نتونم باهاش کار کنم اما عالی بود. در نهایت امیر به کامبیز گف که من چقدر مهمم و باید حقوق و مزایا و بیمه و همه چی عالی باشه و کامبیز دستش رو گذاشت رو چشمش و با لبخند گف رو چشمم. گفت همینجا راحتی باهام کار کنی یا برات دوره و گفتم که اتفاقا نزدیک و عالیه و قرار شد یک هفته بعد آزمون ارشد شروع کنم. اون یه هفته رو من به امیر گفته بودم که میخام یه هفته نفس بکشم قبل از اینکه دوباره سرم شلوغ شه.
با امید فراوان به کاری که قرار بود شروع کنم، روزهام رو فقط به درس خوندن میگذروندم . امیر باهام مهربون تر از همیشه بود خیلی اوکی با اولویت اولم یعنی درس کناراومد و من رو تحت فشار نمیذاشت. هرچند سر خودشم طبق معمول شلوغ بود. یادمه اون دوران فقط یه مورد بود که فکرمن رو مشغول کرده بود. من و امیر رابطه ....نداشتیم، یعنی من هرگز به رابطه کامل راضی نشدم، امیر هم خیلی اصرار نمیکرد. نمیدونم بخاطر زیاد درس خوندن و زیاد خونه موندن بود که یه فکری ولم نمیکردکه امیر چرا اصرار نمیکنه و اصلا با اینکه من راضی نمیشم چرا با منه؟ و حتما نیازش رو جای دیگه برطرف میکنه و اینگونه شد که اجازه دادم شک کردن وارد رابطه مون بشه. برای یه جراح خیلیییییی طبیعیه که گوشیش رو جواب نده اما حساسیت بالای من باعث شد یه چند بار انقد زنگ بزنم که بعد عمل با نگرانی و استرس زنگ زد که چیزی شده؟ و هربار میفهمید که چرا هزار بار زنگ زدم ولی خب اینم از مزیت های فاصله سنیه! به روی خودش نمیاورد و فقط سعی میکرد هروقت بتونه بیاد پیشم آرومم کنه.
یادمه یه بار که نزدیک پ.ری.ود بودم و حسابی قاطی کرده بودم سرزده اومد خونه م و کلی برام خوراکی خریده بود که سرحالم بیام. منم حوصله نداشتم و نشستم پشت میز تو حال و کتابم رو باز کردم که یعنی من درس دارم و چرا اومدی. اومد نشس کنارم و دستش رو انداخت دور گردنم و فقط نیگام کرد. نمیدونم چرا اونروز خیلی عمیق رو روح و قلبم تاثیر گذاشت. با اینکه در مقابل کارهای دیگه ش شاید کوچیک بود.
آزمون ارشد رو شرکت کردم و فک میکردم زیاد خوب نبود و شاید رتبه خوبی نیارم. یک هفته رو با امیر رفتیم ویلای شمال و با اینکه هوا خیلی گرم بود یکی از بهترین سفرهای دونفریمون بود.
از سفر برگشتیم خیلی رسمی شروع به کار تو شرکت کامبیز کردم و درسته حقوقم خیلی خوبه اما کار هم خیلی زیاده.
رتبه ها که اومد دیدم خیلیییییییی هم عالی شده و یه جشن کوچولو با امیر گرفتیم و گفت وقتشه ماشینم رو بفروشم و به فکر ماشین جدید باشم.
منم آخر هفته ای که رفتم خونه بابا اینا، باهاش درمیون گذاشتم و بابا هم قبول کرد که بفروشم و حتی گفت اگه میخام روش پول بذارم هرچقدر میخام بگم اما من دیگه در همین حد که ماشین رو متعلق به من میدونست قدردان بودم و چیزی نخاستم. ماشین رو سپردم دست امیر که بفروشه و همش میگفتم ولستر میخام و امیرم میگفت 2016 ش پیدا میشه و گفت حالا ببینیم چی میشه.
بعد نتایج نهایی ارشد اومد و دیدیم دانشگاه تهران قبول شدم مدتها بود انقدر خوشحال نشده بودم و امیر هم گفت یه برق دیگه ای مثل یه ستاره جدید تو چشمام پیدا شده.
شادیم تو اوجش بود که یه روز زنگ زد من پارکینگ منتظرم بیا پایین. حدس میزدم که برا قضیه ماشین میگه و بریم ببینیم و این حرفها. اما رفتم با یه ولستر سفید خیلیییییی تمیز مواجه شدم و با اینکه همسایه م تو پارکینگ بود محکم امیررو بغل کردم و گفتم دیوونهههههههه مرسییییییییییی و فقط همین مرسی رو تکرار میکردم.اصلااا انتظار همچین سورپرایزی رو نداشتم و امیرم زیاد اهل سورپرایز کردن نیست. دیگه رفتیم کارهای فروش ماشین خودم و خرید ماشین جدیدم رو انجام دادیم و چون حسابی خسته شده بودیم به امیر گفتم نریم شام بیرون و رفتیم خونه سفارش دادیم آوردن و امیر یکم موند و با من سریالم رو دید و رفت.
اینکه امیر با خوشحالی من خوشحال میشه خیلی برام لذت بخشه. حس میکنم عشق همینه. همین حسی که بین ما هست.
امیدوارم موفق باشین توی این درس و کتاب
ممنونم عزیزم. زنده باشید