من هنوزم به فرزاد فک نمیکنم، هنوزم عاشق امیرم و با وجود مشکلات میخوام باهاش بمونم. اما اینکه فرزاد یک ساله دست برنداشته برام عجیب غریبه و میدونید مغز ما دخترها چطور کار میکنه. تحت تاثیر هستم همین.
دیروز رفتم یه سری از کارهام رو انجام دادم، منتظریم به زودی ویزام بیاد و منم برم. امیر میخواد قبل رفتنم لااقل عقد کرده باشیم، اما مشکل اینجاست که هنوز موفق نشدم به پدر و مادرم بگم. تمااام فکرم مشغول اینه که چطور راضی شون کنم، چطور براشون توضیح بدم که راضی بشن، هربار که کمی از نگرانی هام رو با امیر درمیون گذاشتم معتقد بوده که میتونه پدر و مادرم رو راضی کنه و هربار با سیاست خاصی به من گفته که اگه تو بهشون نشون بدی که عاشق منی قبول میکنن، یعنی یه جورایی من رو تو منگنه این حرفش گذاشته که یعنی اگه قبول نکنن بخاطر اینه که تو اصرار نکردی، یه همچین چیزی. نگرانم و باز امیر گفت خودش همه چی رو حل میکنه.
حالا با این دروغم که سرویس رو فرزاد برام خریده گندزدم به همه چی. اه. به امیر گفتم که الآن نمیخوام و خب قراره بعدها برام سرویس بخری دیگه اما گفت این فرق میکنه، این برای اینه که نشون بدم استحقاق بهترین ها رو داری. یادمه تو چشماش چیزی بود که حس کردم حس کرده من دارم ازش دور میشم اشتباه کرده بود اما احساس کردم نگرانه، و قبول کردم و ...باقی ماجرا. سرویس به اون گرونی چیزی نیست که هرکسی برات بخره، مطمئنم مامان هزاران فکر و خیال کرده و خیلی خودش رو کنترل کرد. بهترین فرصت بود که امیر رو بهش معرفی کنم و بگم که میخوام با این فرد ازدواج کنم اما حس کردم اون لحظه اینکه بگم سرویس رو فرزاد برام خریده برای امیر امن تره، حس اینکه مردی به سن و سال امیر برات همچین چیزی بخره خیلی خطرناکتره تا فرزاد. ترسیدم تاثیر بد بذاره رو ذهن مامان. حالا منتظرم مامان بیاد ادامه صحبت هامون. فقط کافیه تا چند دیقه که بابا میخواد بره صبر کنیم میبینیم که بعلهههه مامان میاد تو اتاق من، میشینه رو تختم و.........بهش بگم؟
خیلی حرف دارم نمیدونم از کجا و کی و چی بنویسم امیدوارم پراکنده نویسیم خرابش نکنه.