زندگی پرماجرای من

فراز و نشیب و تصمیم گیری های دشوار

زندگی پرماجرای من

فراز و نشیب و تصمیم گیری های دشوار

فراموشی

فراموش کرده بودم وبلاگ درست کرده بودم تلاش که کردم دوباره باز کنم بهم یادآور شد که یه وبلاگ دارم از قبل و این شد که من بعد از یک سال و چندماه اومدم.

اتفاقات زیادی افتاده که نمیدونم از کجا شروع کنم که همه رو بنویسم که بعدها بتونم بخونم و یادم نره. یادم نره که تصمیمات درست و غلطی گرفته ام تو این مدت و الآن مثل یک خر تو گل تصمیمات و البته دروغهام هستم.

دیروز فرزاد باز بهم زنگ زد، چند روز بود بهش جواب نمیدادم، نمیدونم چیکار کنم، اما دیروز جوابش رو دادم، اونم بخاطر دروغی بود که به مامانم گفته بودم، یعنی مجبور شدم بگم. فرزاد نبود که برام سرویس رو خریده بود، امیر بود. و من مجبور شدم به مامان بگم فرزاد خریده و این یک جرقه بود برای شروع دروغهای بیشتر. دیروز جواب فرزاد رو دادم اصلا نمیدونم چرا، آیا میتونم باهاش هماهنگ شم؟نه که نمیشه. اصلا یه وضعی...

امیر...فرزاد...من امیر رو دوست دارم، شاید خیلی قضاوت بشم، قضاوت نشده ام چرا که به غیر از یک نفر، و فقط یک نفر کسی از این ماجرا خبر نداره و اون یک نفر فرزاده! من حتی به دوست صمیمیم، طناز، هم نگفته ام قضیه امیر رو. فرزاد فهمید یه نفر دیگه تو زندگی من هست اما پس نکشید، دست برنداشت هنوز امیدواره...

اگه هفته پیش پروانه خانم اتاق من رو تمیز نکرده بود الآن کلشی بین من و مامان هم ایجاد نمیشد.

باید برم الآن. باز میام مینویسم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.