زندگی پرماجرای من

فراز و نشیب و تصمیم گیری های دشوار

زندگی پرماجرای من

فراز و نشیب و تصمیم گیری های دشوار

اولین بار

اولین بار که فرزاد و من همدیگه رو دیدیم یه کافه بود با ریما و مرجان رفته بودیم. دوست پسر ریما اومد و دوستش فرزاد هم اومد. من خیلی حالم خوب بود اونروز یادمه، بخاطر وجود امیر تو زندگیم. اصلا حس نکرده بودم فرزاد رفته تو نخ من، حتی یادمه با مرجان بیشتر حرف زد تا من، اما موقع رفتن که گفت برسونمتون فهمیدم حسی داره یا حالا هرچی، که منم گفتم ماشین دارم و میخواست تا دم در بیاد که در ذهن خودم گربه را کشته و گفتم لازم نیست. زمستون بود، دقیقا پارسال همین روزها بود و سرد بود....

عین فیلمها یا این ماجراهای کلیشه فرزاد پیج اینستای من روپیدا کرد و تلاش....نه رو گفتم و تموم. من با امیر بودم، هستم. اما بخاطر پیچیدگی های رابطه من و امیر نمیتونستم کاری کنم. حتی همون شب که از کافه برگشتم امیر سر خیابون بود با ماشینش، داشتم با مهدی، یکی از رفقای بسیار خوبم حرف میزدم که به مهدی گفتم مهدی صبر کن یه ماشین آشنا میبینم و قطع کردم. کنار ماشین امیر نگه داشتم و نیگا کردم که از ماشینش پیاده شد اومد نشست کنار من، حتی دست پاچه شدم بدون این که ماشین رو خلاص کنم پام رو از کلاچ برداشتم و ماشین پرید جلو :)))) خسته بودم اما یه چند دیقه صحبت کردیم و طبق معمول همیشه دستم رو بوسید و رفت و منم رفتم خونه. فک کن یه درصد به فرزاد فکر میکردم...هرگز...

نظرات 1 + ارسال نظر
نرگس باران چهارشنبه 9 بهمن 1398 ساعت 22:44

ماجرای آشنایی و عاشقی با امیر رو هم بنویس

حتما حتما سر فرصت چشم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.